کتابهای مورد علاقه جمال میرصادقی
تاریخ انتشار: ۱۰ فروردین ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۴۲۹۷۰۲
کتاب زردشدهای را از انباری خانه پیدا میکند، جذبش میشود و همین باعث میشود سراغ نوشتن برود. در دورهای کتاب پلیسی میخواند و بعد هم که به قول خودش پیشرفت میکند سراغ ادبیات روس و آمریکا میرود. حالا با بیش از ۷۰ کتاب در کارنامه از بهترین کتابهایی که خوانده است میگوید.
جمال میرصادقی، داستاننویس پیشکسوت و مدرس داستاننویسی، متولد ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۲ است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آخرین کتابی که مطالعه کردید، کدام کتاب بوده است؟
بهترین کتابی که در زندگیام بارها خواندهام، کتاب «هزار و یکشب» است؛ سرچشمه این کتاب هند بوده و بعد از هند با عنوان «هزار افسان» به ایران میآید. در قرن دهم به مصر میرود و از مصر به دنیا میرود و ترجمه میشود و از آن زمان به بعد بر همه کتابهای نوشتهشده از جمله داستانهای بورخس، نویسنده آرژانتینی تأثیر میگذارد. این کتاب فوقالعاده شگفتانگیز است و انسان را با همه هیمنه و قدرت و شناختش منعکس میکند، این انسان هم انسان جسم است هم انسان روح، یعنی همه چیزهایی که از انسان انتظار میرود، در این کتاب انعکاس دارد. البته «هزار و یکشب»ی که اینجا هست، سانسور میشود. «هزار و یکشب» کتابی فوقالعاده است که نظیرش کم است و در دنیا خیلی تأثیر گذاشته است.
اما اولین کتابی که خواندم و مرا به راه داستاننویسی کشید کتاب «امیر ارسلان نامدار» بود، این کتاب داستان عامیانهای است که در اواخر دوره قاجار و مشروطیت منتشر شده است. ماجرای خواندن کتاب هم اینطور بود که تابستان بود، هوا گرم بود، رفتم آب بخورم. آن زمان پاشیری در آشپزخانه بود که آب آبانبار را بیرون میداد. کنار آشپزخانه، اتاقکی بود که در آنجا لوازم فرسوده و کمد و اینها را میریختند. در بین چیزهایی که میگشتم دیدم کتاب زردشدهای هست و رویش نوشته بود «امیرارسلان نامدار». ظهر حوالی ساعت دو سه بود. پدرم سرکار بود و ننهجونم خواب بود و مادر قهر کرده بود رفته بود. کلاس چهارمم تمام شده بود و میخواستم بروم پنجم. کتاب را ورق زدم، یکسری لغتهایی داشت که برایم سخت بود و من نمیتوانستم بخوانم. خلاصه بگویم این کتاب من را چنان گرفت که همینجور تا آخر خواندم. دوباره شروع کردم به خواندن که ننهجون بیرون آمد و گفت «چه میخوانی؟» کتاب را که دید، شروع به داد و بیداد کرد که «این کتاب برای عموی مرحومت است و بگذار سرجایش. هرکسی این کتاب را بخواند آواره بیابانها میشود» و دنبال من کرد که کتاب را بگیرد. من گفتم این کتاب را خواندم، عمهام گفت «ولش کن، بگذار بخواند.» این کتاب ذهنیت من را تغییر داد. چه چیزی میتواند اینقدر سرگرمکننده باشد که من را از دنیا جدا کند و غم این را که مادرم قهر کرده و رفته بود، فراموش کنم؟ این کتاب اولین کتابی بود که باعث شد بروم دنبال این شغل.
آخرین کتابی که خواندهام کتاب «صد سال تنهایی» مارکز بود؛ این کتاب، کتاب شگفتانگیزی است. در این کتاب مارکز شیوهای به کار برده که قبل از آن به کار گرفته نمیشد. البته قبل از او، نویسندههای آمریکای لاتین خصوصیت مبالغه کردن و رئالیسم جادویی را در کارهایشان داشتند اما کسی که این شگرد را در همه کتابهایش به کار برد و دنیا را شگفتزده کرد، مارکز بود.
اگر داستاننویسی را رشتهای فرض کنیم ما چند دوره داریم؛ اولین دوره، دوره کلاسیک است که شامل قصه و رمانس میشود. بعد دوره پیشامدرن را داریم که قصههای واقعی هستند و خود به چند دسته تقسیم میشوند و مهمترین ویژگی داستانهای واقعی خصوصیت روانشناسی خاص است و جزء به جزء ویژگی شخصیتها بیان میشود.
بعد وارد داستان مدرن که داستانهایی غیرواقعی و خیالی هستند، میشویم که مانند قصهها است و خصوصیتش روانشناسی عام است و فرقش با قصه این است که در قصه خرق عادت داریم ولی داستانهای مدرن حقیقتمانند است و حادثههای آن توجیه منطقی دارد. مثلا در قصه دیوار شکافته میشود و دیوی بیرون میآید یا انسان به حیوان تبدیل میشود و توجیهی ندارد اما در داستان مدرن توجیه منطقی هست؛ مثلا داستان اوراشیما، او ماهیگیر جوانی است که هر روز به دریا میرود، یک روز به اصرار پری دریایی یک شب را در کنار او میگذراند، زمانی که به ساحل برمیگردد متوجه میشود همهچیز تغییر کرده است، از پیرمردی سراغ خودش را میگیرد، او میگوید زمانی که پسربچهای بودم به دریا رفت و دیگر بازنگشت. در واقع میخواهد بگوید زمان پری دریایی با زمان ما فرق دارد، یک شب پری دریایی، ۵۰-۶۰ سال ماست.
همچنین داستانهای مدرن بیشتر جنبه نمادین و تمثیلی دارند مثلا در «سفرهای گالیور» گالیور وارد دنیای دیگری میشود که همه مردمانش کوچکاندام هستند و گالیور نسبت به آنها اندام بزرگی دارد؛ انسانهای کوچک نماد آدمهای عادی هستند و آدم بزرگ نماد فرد روشنفکر است بنابراین میتوان گفت حالت روحی را جسمیت میبخشد که جنبه نمادین و تمثیلی دارد.
البته باید این نکته را اضافه کنم که داستانهای مدرن دو نوعاند؛ داستانهای مکتبی که ضابطه دارند و شامل داستانهای تمثیلی و نمادین، سوررئالیستی، اکسپرسیونیستی و امپرسیونیستی هستند که هرکدام ضابطه خود را دارند. یکسری از داستانهای مدرن هم غیرمکتبی هستند که انواع دارند؛ داستانهای وهم و خیال، علمی و خیالی، داستانهای آرمانگرایانه و ضدآرمانگرایانه، داستانهای شگفت و داستانهای شگفتانگیز که غیرمکتبی هستند و ضابطه ندارند.
بعد داستانهای پسامدرن است که نثر و روشهای داستان به نوعی به داستانهای پیشامدرن بازگشت دارد و یکی از خصوصیاتش این است که نثر قائم به ذات میشود و ترکیبی از داستان مدرن و پیشامدرن است. در این نوع داستان شخصیتها تغییر میکنند؛ یک جا میشود داروفروش و جای دیگر خدمه است، دیگر ویژگی داستانهای پسامدرن رئالیسم جادویی است که در آن مبالغه میشود یعنی چیزی که مطرح میشود باورپذیر است و این باورپذیری صورت جادویی دارد؛ مثلا شهری را در داستان میگوید که میتوان آن را پیدا کرد یا مثلاً پسری کشته میشود و خونش راه میافتد و از پلهها بالا میرود و به آشپزخانه و سراغ مادر میرود. این حالت جادویی دارد؛ مگر چنین چیزی امکان دارد؟ اما قابل پذیرش است، چرا بارها شده پسر که کشته شده به دل مادر برات شده است، یا مثلاً میگوید آمریکاییها آمدند و یک دریاچه را بستهبندی کردند و با خود بردند، این غیرواقعی است ولی محاسبهپذیر است اینکه صنعتی بیاید که دریاچه را جمع کند با جنبه معنوی دارد که ماهی و ثروت دریاچه را جمع کنند. اینها مراحلی است که داستان طی کرده است که به صورت خیلی خلاصه گفتم.
کتاب کلاسیک یا معروفی هست که نخوانده باشید؟
کتابهای بسیاری هست که نخوانده باشم؛ هزاران کتاب منتشر میشود، برخی از کتابها را آدم میشنود، برخی را در روزنامه میبیند و متوجه میشود کتاب کتاب فوقالعادهای است، سراغش میرود و البته اگر گیر بیاورد میخواند. اما برخی از کتابها شاهکار هستند که نه به فارسی ترجمه شدهاند و نه اصل کتاب پیدا میشود که بتوان خواند.
کتابی هست که از خواندنش پشیمان شده باشید یا آن را نصفه رها کرده باشید؟
این دوران را هرکسی دارد و میگذرد. من در دورهای به خواندن داستان پلیسی افتادم. داستانهای پلیسی هم فقط سرگرمکننده هستند، حادثه پشت حادثه اتفاق میافتد و آدم را سرگرم میکند و چیزی به ذهنیت آدم اضافه نمیکند و برای همین داستانهای پلیسی در درجه سوم و چهارم ادبیات داستانی قرار دارد. اما کتابهای واقعی از نظر من کتابهایی هستند که در عین سرگرمکننده بودن به آدمها اطلاعات بدهند. چیزی که به کتاب اعتبار میدهد این است که به انسان نسبت به خود و دنیایش شناخت بدهد. همه ما باید این دوران را پشتسر بگذاریم تا زمانی که انسان نفهمد کتاب بیارزش چیست از آن دست برنمیدارد. اما اینطور نیست که پشیمان شده باشم. این دورهای است که هر آدمی پشتسر میگذارد.
مثلاً چه کتابی هست که شناخت میدهد؟
شگفتانگیزترین و شناختهترین رمانی که به انسان شناخت میدهد، رمان «جنگ و صلح» تولستوی است، اگر بخواهم یک رمان شاهکار در میان همه رمانها اسم ببرم این کتاب است زیرا هم خصوصیات خارقالعاده بودن را دارد هم به انسان شناخت میدهد. انسانی که در این رمان مطرح میشود، انسانی که متمول میشود، زمانی که آدم این کتاب را میخواند، میتواند نسبت به آدمهای دیگر شناخت پیدا کند و از خلاقیت آنها استفاده و خود را متعالی کند.
دوست دارید کتابهایی را بخوانید که شما را به لحاظ احساسی درگیر کند یا به لحاظ فکری؟
اوایل زندگی بیشتر کتابیهایی جذبم میکرد که جنبههای عاطفیاش قوی بود. بعد سراغ داستانهای روس رفتم مانند «جنگ و صلح» تولستوی، و چخوف که نویسنده تمام دوران است و نظیرش را نداریم، یا ماکسیم گورکی. زمانی سراغ این کتابها رفتم که بیشتر خصوصیات معنوی برایم مطرح بود. بعد که پیشرفت کردم نویسندههای آمریکایی مانند همینگوی و فاکنر توجهم را جلب کردند، زیرا تکنیک برای آنها مرام مطلق شده بود و در این دوره ساختار داستان و تکنیک ارائه مطلب برایم مهم بود.
همینگوی و فاکنر نویسندههایی هستند که از نظر تکنیک برجستهاند و بر دیگر نویسندههای دنیا تأثیر گذاشتند؛ فاکنر از نظر معنای داستان و جانبداری نکردن و همینگوی از نظر ساختار داستان از این جهت که صفت و قید را از داستان بیرون انداخت. او دیگر نمیگفت آن فرد با شادی آمد بلکه شادی را در داستان نشان میداد، در واقع او بازنمایی را جای بازگویی گذاشت و صحنهها را نشان داد، اگر میخواست بگوید آدم پرحرفی در حرف نشان میداد و یا بدذات بودن را در حرفهایش نمایان میکرد.
دوست داشتید چه کتابی را شما را مینوشتید و نام شما پای آن کتاب بود؟
نویسندههای بزرگ بسیار هستند که ما به قد و قامت آنها نمیرسیم و این موضوع مفصل است.
به نظر شما چه چیزی موجب ماندگاری نویسنده میشود؟
داستان سه خصوصیت دارند؛ اگر نوشته در ابتدا خیلی فروش برود مانند «بامداد خمار» یا آثا جواد فاضل و زمان که بگذرد مخاطب کم و کم شود، این داستانها ارزش ندارند. اما داستانهایی هستند که در ابتدا فروش کمی دارند و شناختهشده نیستند مانند «بوف کور»، روایتی هست که میگوید ۵۰ نسخه آن در هند منتشر شد که کسی هم نمیشناخت بعد که به فرانسه ترجمه شد به شاهکار تبدیل شد و این داستان خوانده شد و هنوز هم چاپ میشود. این داستان داستان ماندگاری است و از اعتبار بالایی برخوردار است. داستانهایی که اول فروش زیادی دارند عموما مبتذل هستند و به درد نمیخورند و اغلب داستانهایی که اول کسی از آنها شناخت ندارد و به مرور شناخته میشوند داستانهای واقعی و ماندگارند. داستانهایی هم هست که در ابتدا جلوه داشته و بعد هم جلوه دارد مانند داستان «چشمهایش» بزرگ علوی. در واقع زمان ارزش داستان را مشخص میکند.
میگویند هر نویسندهای دورهای سیساله دارد یعنی باید ۳۰ سال بگذرد تا ماندگار شود. برخی مینویسند و فراموش میشوند. ما در دوران مشروطیت نویسندههایی داریم که داستانهایشان فروش بسیاری داشت؛ مثلا «تهران مخوف» مشفق کاظمی که در آن زمان فروش زیادی داشت، این کتاب خریدار داشت و بار الاغ میکردند و اینور آنور میفرستادند زیرا فروش میرفت اما الان از بین رفته است. آثاری در دوره خود فروش بسیاری دارند اما زمانه که عوض میشود فراموش میشوند؛ نمونهاش داستان «بامداد خمار» فتانه حاج سیدجوادی که بیش از ۵۰ بار به چاپ رسید اما کجا رفت؟ الان کسی نمیخواند. یکی از دلایلی که کتابش فروش داشت این بود که نویسندهاش زن بود اما داستان چیزی نبود و کاملا غیرطبیعی بود؛ دختر اعیانی که عاشق سنگفروشی میشود، دختر حد اعلی دارد و پسر حد پایین، پسر حتی به او خیانت میکند اما دختر به پایش میماند. بله این اتفاق در جامعه میافتد اما دوام پیدا نمیکند. ما در نمونههای غربی هم داریم اما داستان آنها اصالت دارد، مثلا در داستانی بلند از چخوف، دختر روشنفکری عاشق چهره یک نقاش میشود، اما زمانی که نزدیک او میشود متوجه میشود خصوصیات روحی و اجتماعی او نزدیک این فرد نیست و بعد از مدتی جدا میشود و این طبیعی است. اما اینکه داستان را بر این مبنا بگذارد که بماند و تحمل کند، درست نیست. داستانهایی مانند داستانهای حسینقلی مستعان و جواد فاضل هم در دوره خود به فروش میرفتند اما فراموش شدند. سیدجوادی هم فراموش شد و نتوانست دنبالهاش را بگیرد. «بامداد خمار» فروش داشت چون نویسندهاش زن بود و نویسندههای زن ما در حد نویسندههایی چون من، هوشنگ گلشیری، بهرام صادقی، غلامحسین ساعدی، محمود دولتآبادی و احمد محمود و ۳۱ نویسنده دیگر که آثارشان ماندگار شد نرسیدهاند. چرا؟ زیرا این نویسندهها از خودشان شروع کردند به نوشتن اما آنها بافتند، از این و آن چیزهایی شنیدند اما نتوانستند خصوصیت فردی خود را در آثارشان منعکس کنند. گلشیری از جریان نو بود، من خصوصیتم تهرانی بودن بود، ساعدی داستانهای وهمناک مینوشت که شخصیتهایش آدمهای مریض و دیوانه بودند، در واقع شگرد کارش این بود، دولتآبادی داستان روستا مینوشت، احمد محمود داستان تاریخی داشت و بهرام صادقی طنزی را در داستان آورد که ما نمونهاش را نداشتیم. «شازده احتجاب» گلشیری شاخص است، داستان شاخص من از نظر خودم «اضطراب ابراهیم» است اگرچه برخی میگویند «درازنای شب»، ساعدی «ترس و لرز»ش، احمد محمود «همسایهها»یش، دولتآبادی «جای خالی سلوچ»ش و بهرام صادقی مجموعه کارهایش شاخص هستند.
کتابی که احساسات شما را بیشتر از بقیه برانگیخته، کدام کتاب بوده است؟
کتاب خاصی نیست. آدم در شرایط روحی خاصی تحت تأثیر کتاب قرار میگیرد، ممکن است خوشحال شود یا ممکن است گریه کند. بستگی به حال روحی آدم دارد. من «امیر ارسلان» را با وضعت روحی خاصی خواندم، حالت غمزدهای داشتم، مادرم قهر کرده و رفته بود و خواندش حال روحی من را عوض کرد. نمیتوان به صورت مطلق گفت که کتابی موجب شادی یا ناراحتی شود، ممکن است فردی کتابی را بخواند و خوشش بیاید یا بدش بیاید اما همان کتاب را در دوره دیگری که بخواند، حسش تغییر کند. الان برخی از کتابها را که باز میکنم میفهمم که میخواهد گره ایجاد کند یا گره باز کند مانند داستانهای پلیسی میگذارم کنار و کتابهایی را دست میگیرم و شوق میگیرد بخوانمشان که شناخت تازهای به من بدهند و راهبر باشند. این نوع کتابها برای من ارزش دارد.
همیشه توصیهام به داستاننویسان جوان این است سراغ موضوعاتی که هنوز به آنها احساس دارند نروند زیرا احساسات عوض میشود و دید انسان نسبت به آن موضوعات تغییر میکند، بلکه سراغ موضوعاتی بروند که بیات و در ذهنشان ماندگار شده و احساسشان نسبت به آن از بین رفته و تغییر نمیکند. بهترین موضوعات، موضوعات مرتبط به کودکی است.
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: جمال میرصادقی داستان نویسی داستان هایی نویسنده ها داستان ها کتاب هایی دوره ای کتاب ها ام کتاب آدم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۴۲۹۷۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آثار جنسیت زنانه بر رشد عرفانی و معنوی
در نظام تجلیات میان جلوه وجودی زن و مرد تفاوتهای بازتابش وجود دارد. ولی مهم این است که ارزشمندی هر کدام از این بازتابشها در حوزه خاصی پیدا میشود و به طور کلی نمیتوان حکم کرد که کدام یک از این دو بر دیگری برتری دارد. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، یکی از اصلیترین موضوعات زنان در حوزه تحقیقات بنیادین، مقایسه میان ارزش جنسیت زنانه و مردانه است. به این دلیل که برخی از راهبردها در حوزههای کاربردی و توسعهای مبتنی بر تبیین مبانی زیرساختی است. بر این اساس لازم است از منظره عرفانی و قرآنی به ارتباط میان جنسیت و رشد معنوی پرداخته شود و مسائل بنیادین جنس برتر یا فروتر بودن زن یا مرد و همچنین چرایی آن مورد تحلیل قرار بگیرد.
خبرگزاری تسنیم طی یادداشتی از مهدیه مستقیمی، استاد دانشگاه، به بررسی آثار جنسیت زنانه بر رشد معنوی و عرفانی پرداخته است.
رابطه جنسیت و معنویت
زمانی که عرفان دینی در استخدام قرآن کریم درآید، طبیعتاً عرفان از توحید قرآنی نشأت میگیرد. بر این اساس، نظرات عارفان و مفسران قرآن درباره این موضوع تفاوت زیادی با هم ندارد.
تحلیل جنسیتی در رابطه با ارزشمندی معنوی و جنسیت در نظام تجلیات و مظهریت زنان نشان دادن خاستگاه تفاوتهای تکوینی زن و مرد در زمینه جسم و روح و روحیات آنها درباره مقایسه ارزشمندی این دو جنس هم مطالبی را ارائه میدهد و بررسی سرنخهای ظریف در موضوع جنسیتی از منظر عرفان مانند ساحت تناکح اسمائی، ساحت عشق عرفانی و مباحث مربوط به شعور عمومی و سیر حبی عالم وجود و نیز مراتب صدوری کتاب هستی، میتواند افقهای روشن و گستردهای را در تحلیل رابطه جنسیت و معنویت در اختیار جستجوگران قرار دهد. بررسی و تحقیق در میان آیات قرآن ما را به امکان رشد برابر معنوی مردان و زنان میرساند.
نقش روحیات زنانه بر میزان گرایش به معنویتتحلیل رابطه جنسیت زنانه و رشد عرفانی
تعداد زیادی از عارفان این عقیده را دارند که حقیقت ذاتی مردان و زنان یک چیز است و تفاوتها میان آنها به دلیل قالب و مسائلی خارج از حقیقت وجود است. بر اساس این نظر، رشد معنوی زنان و مردان برخاسته از حقیقت وجود آنهاست که همان ذات و ذاتیات آن دو محسوب میشود.
با این تعبیر، جنسیت زنانه مانع از رشد دینی و ارتقای فکری و اعتقادی زنان نخواهد شد و زنان در این زمینه همپای مردان میتوانند افقهای بلند و روشن معنویت را فتح کنند. چهبسا زنانی یافت میشوند که از رشد دینی به مراتب بسیار بالاتری از بسیاری مردان رسیدند به طوری که مردان یا شاگرد چنین زنان معنوی شدهاند و یا حتی از منظر فکری و استعداد توان نشستن در زمره شاگردان چنین زنانی را هم نداشتهاند.
رشد معنوی هر انسانی فارغ از جنسیت او به حقیقت وجود انسانی و به روح ناطقه قدسیه او مربوط میشود و کثرات خارجیه همگی به منزله تعیناتی به حساب میآیند که بیرون از حقیقت روح انسان قرار دارند. باید دانست تعینات نوعی امور مجازی هستند که در سنجش حقایق ورود چندانی ندارند.
مصباح الانس که یکی از کتابهای مرجع در زمینه عرفان محسوب میشود، در تعریف تعین عنوان میکند: جز یک وجود چیزی در عالم خارج وجود ندارد و کثرات تعین یافتن و ظهور یک هستی است که آن را با واژههایی مانند تعین، اتصاف، نسبت یا ظهور تعبیر کردهاند. (ابن فناری 1363 ص 45)
این نوع تعبیر را با مثالی میتوان مشخص کرد که حقیقت آبی که در ظرفی به شکل دایره یا مربع میریزند یکی است و آنچه که موجب میشود تفاوتهایی به وجود بیاید، قالب ظرفیتی و تعینات صوری و شکل ظاهری ظرفهای آب است و این ظواهر موجب تغییر فرمول شیمیایی در آب نمیشود. در هر حال میتوان عنوان کرد کثرات تعین یافتن و ظهور یک هستی هستند که آن را با کلماتی مانند تعین، اتصاف، نسبت، مظهر یا ظهور تعبیر کردهاند.
تعبیر عینیت حقیقت زن و مرد در بیان عارفان حتی به این نکته اشاره دارد که این نوع نیست که آبی که در ظرف جنسیت مردانه ریخته میشود، آبی باشد که مانند باران از آسمان نازل شده ولی آبی که در ظرف جنسیت زنانه ریخته میشود آبی است که از اعماق زمین استخراج شده باشد. بلکه حقیقت زن و مرد به مثابه آب بارانی است که در دو ظرف متعین ریخته میشود و با تعینات ظرف، شکل خاصی به خود میگیرد.
مثال دیگر درباره مفهوم تعین را میتوان به دریای موجداری تعبیر کرد که موجها کلیت، جزئیت و بزرگی و کوچکی دارند و این ویژگیها همان تعینات موج دریا محسوب میشود.
سحر دانشور: حوزه زنان رسانه ندارد!جنسیت زنانه در نظام تجلیات
طبق قاعده تجلیات عرفانی، وجود مرد و زن و تفاوتهای تکمیلی بین آن دو ریشه در تفاوت تجلیات دارد. تجلیات با یکدیگر متفاوت هستند که در زمان تنزل در مراتب وجود این تفاوتها بر حسب نشأتهای مختلف متنزل میشوند تا در عالم ناسوت این تفاوتها در زن و مرد و همچنین جسم و روحیات آنها ظهور پیدا کند.
از منظره عرفانی جهانهای بالاتر، حقایقی محسوب میشوند که سایه آنها در جهانهای پایینتر منعکس شده است. تشبیه عالم باطن به آفتاب و عالم ظاهر به عکس یا سایه، در ادبیات عرفانی تشبیه بسیار معناداری در نظام تجلیات است. در منظر عرفانی، خداوند نور آسمانها و زمین است: «الله نور السموات و الارض». تجلیات نوریه او تمام هستی را روشن کرده است. پرتو آفتاب از مبداء خورشید فاصله میگیرد و پایین میآید و طی مراتبی تنزل کرده و به مرور ضعیف میشود، بدون اینکه این پرتو از مبداء صدور تا مقصد نزول پاره شده یا خللی در آن ایجاد شود. نور وجود به همین شکل بدون تجافی تنزل پیدا میکند. (طباطبایی، 1362، ص 17 و 18)
قابل توجه است که موضوع تجلی در کتاب عارفان به طور مفصل مطرح شده است و جناب ملاصدرا هم در جلد دوم اسفار به آن اشاره کرده است. (ملاصدرا، ج 2، ص 287 و 291)
طبق نظام تجلیات الهی، تمام انواع و نقش و نگارها تجلی یک نور واحد هستند و همه مانند هفت رنگ رنگینکمان محسوب میشوند که از شکست پرتوهای متفاوت یک نور به وجود آمدهاند. هفت رنگ هر کدام به جای خود مینشیند و از ترکیب این رنگها، جهانی زیبا و تماشایی ایجاد میشود. عارف به یک جلوه قائل است و به نام وجود منبسط، اثراتی که حکیم قائل است از نظر عارف از لوازم وجود منبسط است.
زن و مرد و تقابلی که میان آنها به دلیل جنسی با یکدیگر وجود دارد، از پرتو نورهایی هستند که در نظام تجلیات ایجاد شده است. نور وجود در حوزه تعینات زنانه به رنگی و در حوزه تعینات مردانه به رنگ دیگری بازتابش مییابد.
اگر بتوان میان رنگهای نور سفید به لحاظ ارزشمندی ذاتی تفاوت قائل شد، شاید بتوان میان بازتابش این نورها هم تفاوتهایی قائل شد.
در نظام تجلیات حتماً میان جلوه وجودی زن و مرد تفاوتهای بازتابش وجود دارد. ولی مهم این است که ارزشمندی هر کدام از این بازتابشها در حوزه خاصی پیدا میشود و به طور کلی نمیتوان حکم کرد که کدام یک از این دو بر دیگری برتری دارد.
ارتباط جنسیت زنانه با جمال الهی
بر اساس مبانی عرفانی در تمام موجودات، تجلی جمال و جلال الهی وجود دارد و غلبه نور جلال بر جمال یا نور جمال بر جلال است که موجب میشود برخی آیت لطف و جمال و برخی آیت جلال و عظمت الهی باشند. (سبزواری، 1372، ص 137 و 152)
در چنین فضایی نگرش به موضوع جنسیت افقهای عرفانی در حل این معما باز میکند. انسان پرتو وجود خداوند است و نور الهی در آیینه وجود او بهطور تام و تمام تابیده است، اما این نور وقتی به آینه تعینات جنسیتی میرسد، به نوعی بازتابش دارد. در جنسیت زنانه نور الهی به صورتی ظاهر میشود که برآیند مجموعه انعکاسها این نور با مقتضیات صفات جمال سازگاری بیشتری دارد. بازتابش این نور در قالب تعین جنسیت مردانه نیز به گونهای است که برآیند مجموع آن با صفات جلال توافق بیشتری دارد.
محیالدین ابن عربی در رساله جلال و جمال این مطلب را به بعضی از عارفان نسبت میدهد که: جمال چیزی است که مواجهه و مشاهده آن، انس و انبساط میبخشد و جلال امری است که از آن هیبت و شکوه تداعی میشود. (ابن عربی، 1361، ص 3)
در احادیث و روایات اسلامی هم به تفاوت ظهور جلال و جمال در آینه وجود زن و مرد اشاره شده است. حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام در این باره فرمودهاند: «عقول النساء فی جمالهن و جمال الرجال فی عقولهم.» (امالی شیخ صدوق، مجلس چهارم)
بنابراین شاید بتوان در تحلیل جنسیتی در نظام انوار جمال و جلال، این چنین ارزیابی کرد که: حقیقت زن و مرد یک حقیقت و نور واحد است که بازتابش آن در وجود زن با مرد تفاوت دارد. در عرفان ثابت شده است که هر جا نور جمال هویدایی بیشتری داشته باشد، انوار جلال تحت ساتریت آن محفوظ است. به تعبیر دیگر در باطن هر جمالی، جلال و در باطن هر جلالی، جمالی است.
بنابراین تفاوت حقیقی آیت جمال یا جلال بودن به نوع بازتابش و انعکاس برمیگردد و مربوط به ماهیت، هویت و حقیقت نور نیست.
جلوه بیشتر زنان در مظهریت الهی
از نظر بعضی از عرفا، زن و مرد هر دو مظهر خداوند هستند، اما زن از جهاتی در مظهریت الهی تابندگی بیشتری دارد. تبیین عرفانی این مطلب را تحلیل میکنیم.
تمام عالم وجود از بالاترین مرحله تا پایینترین مرتبه آن، ارتباط واحدی با هم دارند و تمام ذرات کائنات با یکدیگر مرتبط هستند و با همه کثرت و تفصیل ظاهری موجود میان اشیا در عالم خارج، تمام آنها در باطن عالم یکی هستند و وحدت دارند. (صدرالدین شیرازی، 5 و 359)
هر چند که ذات، بسیط است و همین ذات بسیط تجلی میکند. اما هر یک از مجالی یکی از اوصاف و اسمای الهی را نشان میدهد، نه اینکه او با یکی از اوصاف و ظهور کند. چراکه متجلی با تمام نامها و اسماء ظهور کرده است، اما گیرنده تجلی یکی از اوصاف را بر حسب عین ثابت خود نشان میدهد.
تفاوتهای تکوینی زن و مرد در یک نگاه توحیدی ناشی از یک مبداء واحد و به منظور وصول به یک غایت واحد و در یک سیستم به هم مرتبط واحد متحقق میشوند و راز این تفاوتها در قوس صعود این است که زن و مرد بتوانند مکمل وجود یکدیگر بوده و در مدار تکامل انسانی به سوی خدای یکتا بازگردند.
از این دیدگاه انسانها مظهر خدای واحد هستند و ارتقای معنوی در نظام مظهریت بر این اساس است که کدام یک از انسانها بهتر میتواند آینه الهی باشد. موضوع این است که سخن از مظهریت هم در قوس نزول مطرح میشود و هم در قوس صعود.
همان طور که آفتاب از یک مبداء نور تجلی و ظهور کرده است، جهان هستی هم به مثابه آفتاب از یک مبداء هستی تجلی و ظهور پیدا کرده است. (شیرازی 1360 ص 47)
در این نوع جهانبینی و نگرش عارفانه، هر نوری که بتواند با زبان تکوین خود از مبداء نور بیشتر حکایت کند، ارزشمندی ذاتی بیشتری دارد و معنویت بیشتری کسب خواهد کرد.
انتهای پیام/