Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-04-29@18:22:23 GMT

بازار، یک سر و هزار سودا!

تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۶۰۴۳۳۸

بازار، یک سر و هزار سودا!

ایسنا/اصفهان آب وسطِ گذرِ چهار باغ چند گل شب بو را گیر انداخته و قلقلک‌شان می‌دهد، آن قدر که عرق تنشان در می‌آید، باد عطر تن شب بو را دست می‌گیرد و لایِ ضربِ ریتمِ رقص‌دار آقای خواننده همه جا پخش می‌کند، چند روز دیگر اینجا عید است، اینجا چند روز دیگر یک قرن، نو می‌شود.

«ارباب خودم پسته و بادوم، مژده‌ای دارم برای مردوم، همه چیزا میشه ارزون ارزون، تخم‌مرغ و گوشت فط و فراوون، روغن و برنج و کفش و صابون، نوروز اومده اخما رو واکن، ارباب خودم چشما رو وا کن» .

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

..

جذبه صدا و حرکاتش آدم را می‌گیرد، همان‌طور که نبض چند متری پیاده‌رو را، و مگر می‌شود به برق ساتَنی که نشسته روی کت‌وشلوار گشاد او و آبی لاجوردی‌اش را از لای دست‌های پیاده‌رو بیرون ریخته، نگاه نکرد؟! پابه‌پا که می‌شود تا ریتم شعر را با قِرِ کمرش تراز کند، زنگوله‌های رنگی، که آویز شده‌اند به شال سرخ کمری‌اش، سرک می‌کشند به آدم‌های پیاده‌رو، سوز سوار می‌شود روی کلّهِ افشانِ زنگوله‌ها و سرما را تا آستریِ پیرهنِ یک لاقی حاجی‌فیروز که شانه‌هایش را اندازهِ یک قدِ آدم، عقب کشیده و با دایره زنگی شمایل رقص سماع را در آسمان نقش می‌کشد، داخل می‌برد. حلقه آدم‌های دور و برش، اغلب، از مغازهِ بیخ گوش همان پاساژی که حاجی‌فیروز لب دهنه‌اش دور برداشته، آش رشته و بستنی می‌خرند و بعد داغ قاشق می‌کشند و با چشم‌های کشیده از خنده، به اطوارهای حاجی که لابه‌لای شعرها از مادر زنش می‌نالد که «توبره بر سرش کرده، از خونه درَش کرده، حاجی فیروزَش کرده»، «باریکلا» می‌گویند.

چند مهتابی سقفی، رنگ‌پریدگی صورت‌هایشان را روی کف چرک مردهِ همان پاساژ قدیمی ورانداز می‌کنند و انگار که آهنگ حاجی‌فیروز دم مرگ به دادشان رسیده باشد، با پت پتی دوباره به این دنیا برمی‌گردند، با چند فلاش پشت هم چند فریم عکس از کسادی بازار لای آلبوم پاساژ می‌گذارند و باز می‌میرند.

 آن داخل، پیشخوان شیشه‌ای اولین مغازه دست راست، زیر کُپهِ کاپشن‌های روی هم که صاحب مغازه با وسواس و بی‌سلیقه روی هم انداخته چُرت می‌زند؛ مرد، کاری به هیاهوی حاجی و مادرزنش ندارد، اما دلش برای گریه‌های دسته‌چک توی جیبش که چند برگش دست این‌وآن جا مانده، می‌سوزد. توی عالم خودش است، با زیپ لباس‌هایی که کسی دوستشان ندارد و سراغشان را نمی‌گیرد، بازی‌اش گرفته، زیپ بعضی لباس‌ها را می‌کشد پایین و زیپ آنهایی که از بی‌حوصلگی لش کرده‌اند روی پیشخوان را می‌کشد بالا و با قلابی که زورش به سر یک چوب بلند رسیده آنها را توی رگال‌های خیلی بالا می‌گذارد که چشمش به آینه دقشان نیفتد،  لباس‌ها خبر ندارند که او هم دیگر دوست‌شان ندارد و می‌خواهد هر جوری است ردشان کند.

 «اولاً خانوم پول که نیس، بعدم جنسای ایرانی رو خیلی گرونش کردن، خیلی نامردیه، الان یه کاپشن، کار ایرانی رو ۶۳۰ هزار تومن فاکتور می‌کنن، اما یه کاپشن خارجی چینی که به خدا خیلی بعض ایرانی هم هس ۶۰۰ تومن فاکتورشه، بذار نشونت بدم، نه شما ببین! اصن ببین پارچه چیه! اصن این چینیه وَرِ ایرانیه دو میلیون می‌ارزه! من حاضرم ایرانیه رو ۵۵۰ تومن ام بدم، اما کسی نمی‌خره! نه فقط من این‌طوری باشما، همه‌مون تو بازار همینیم! الان یه پیرهن چارخونه دوخت ایران که یه متر و سی ام پارچه نبرده تهران برامون فاکتور میکنه ۳۲۰ تومن؟ کی نظارت می‌کنه؟ من این پیرهن رو چن بدم مشتری؟ ۳۸۰ بدم هم کسی برنمی‌داره! کسی نمی‌تونه بخره! حالا اینجا رو نبین، پاساژسپاهان میده ۵۰۰ تومن؛ اجاره‌ها هم اینجا سنگینه، از ۳۰ میلیون تا ۸۰ میلیون سرتاسر چهارباغ اجاره مغازه هس! چن بده که بتونه اجاره مغازه و پول کارگر رو در بیاره؟ ۲۵ درصد برو بالاتر، می‌کشن رو جنس که بتونن سر برج اجاره در بیارن؛ الان تموم اورکت و کاپشن و هودی و اینا مونده تو تموم مغازه‌ها، اینجا مغازه از منه، اما منم دارم ضرر میدم، امسال ۳۰۰ میلیون از بانک رفاه وام گرفتم، استعلاماش هس، که ینی تو عید بفروشم، اما نفروختم حالا عزا گرفتم بعد عید چطور این پولا رو برگردونم». 

اگه الان رئیس صنف بیاد و از شما یه راهکار بخواد چی می‌گین؟

 «من کار ندارما، اما میگم تموم بدبختیمون از اینه که تولیدی اصفهان نداریم، ما اصلاً عقبیم! پارچه ایرانیه. چرا یه پیرهن رو ۲۵۰ به بالا فاکتور میکنن؟ خانوم اصلا سود اساسی رو تهران داره میبره از همین وقتا هم جمع میکنن و میرن شمال، چون فروش‌شونو کردن، بدبختیش می‌مونه برا ماها، اصلاً خود آقای خطابخش، رئیس صنفم اقرار کرده که وضع لباس فروشا امسال خیلی بده، نظارت کوجا بود؟ حالا نه اینکه تعزیرات بیاد فردا گیر بده چرا قیمت نداری، من قیمت ندارم، اما بیر و بیر میدم، حالا از اون ور کسی‌ام از اتحادیه نیومده بگه تو درد و دلت چی چی هس».

پس اتحادیه برای شما چه کار می‌کند؟

 «هیچی فقط میاد جواز تمدید کنه همین، شوما سر تا سر بازار رو نیگا کن همه جونن، اینا چی کار میخوان بکنن؟ ۲۴ تا ۳۵ ساله، به خدا قسم من خودم تو کار خودم موندم، بس که بازار خرابه، بخوام شغل عوض کنم این جنسا رو کسی از من برنمی‌داره، تومنی سه ریال ازم برمی‌دارن مفت! نهایت بفروشم برم بذارم تو بانک نفس راحت بکشم».

آن بیرون باد به زور ته مانده بارانی که تمام شده را از لای ابرها می‌کشد بیرون، در یک مغازه سه تا جوان، هم قوارهِ مانکن‌هایشان سیخ ایستاده‌اند و به یک مستطیل روشن که سایه‌اش نیم متر جلوتر روبروی منبع خطی روشنایی، سایه و نیم سایه تشکیل داده، نگاه می‌کنند. مانکن‌ها خیال می‌کنند که اگر مو داشتند و پوست صورتشان کمی ‌طبیعی‌تر بود، می‌توانستند از آن مستطیل‌ها دستشان بگیرند تا حوصله‌شان از این همه سرِ پا ایستادن سر نرود، حتی می‌خواهند فکرشان را برای ریکوردرِ روشن ما، روی میز شیشه‌ای توضیح دهند، اما هنوز دستگاهی که سکوت را ترجمه کند به وجود نیامده است، علیرضا جلوی سه تا مانکن روبه‌رویی و دو تا رفیقی که حضور من عین بمب، جمعشان را متلاشی کرده و مدام زیرزیرکی می‌خندند، می‌گوید: «وضع؟ افتضاحه! من خودم سه ساله اینجا شاگردم، صاحب کار ۲۵ درصد می‌کشه رو جنس‌ها، ولی الان بازار عادیه، انگار نه انگار که عیده». بعد گوشی را می‌دهد کنار دستی می‌گوید: تو بقیه‌اش رو برو تا من حرفمو بزنم».

چی بازی می‌کردی؟ 

«خب از بیکاری، کلش بازی می‌کردم، حالا همین که حقوقمون فعلاً ثابته همین خوبه».

چه قدر می‌گیری؟

۳.۵، البته مزایا هم دارم.

آن طرف راسته پیاده‌رو، مرد مسنِ خیلی محترمی، که مغازه‌دارِ یک شرکت تولیدی با همین برندِ مغازه است، اما دوست ندارد نه اسم خودش و نه آن برند و مغازه جایی آورده شود، می‌گوید: «وضع از وقتی خراب شد که چهارباغ پیاده‌رو شد، اما خب اقتصاد مردم هم هست همه‌اش دست به دست هم می‌دهد».

سود هم داشتین؟

«سود!؟ از اونم پایین‌تر، ما داریم از مایه می‌خوریم، چون مغازه باید پول کارگر و کارخونه رو بده، جنس فروش نمیره، کارخونه تقاضا برای تولید نداره، مجبوره تعدیل نیرو کنه، مجبور میشه بعد یه مدت همه چیو جمع کنه».

اسمتون رو چی بزنم؟

«به نام مولا علی، بزن علی!»

بیست متر پایین‌ترِ همان راسته، جلوی مغازه‌ای که دیوارِ آن طرفِ عرض مستطیلی‌اش، همیشه صبح‌ها با قار قار کلاغ‌هایی بیدار می‌شود که وسط دعوای گنجشک‌های این طرف پارکِ رجایی برای هم شاخ و شانه می‌کشند، نوشته است: «انواع لی فقط ۲۶۹ هزار تومان»؛ رفت و برگشتِ طول مغازه خودش یک دقیقه طول می‌کشد، برگشتنی صندوق‌دار، صدایش را مخملی می‌کند، زیر می‌کشد و می‌گوید: «اوضاع خوب نیس»؛ می‌پرسم مغازه که خوب شلوغه!؟ جواب می‌دهد: «واسه خاطر قیمته، فقط واسه قیمت» من البته نمی‌گویم جز قیمت مگر می‌تواند برای چه چیز دیگری هم باشد و می‌روم که به مغازه آن طرف خیابان که مانتو و تیشرت و سارافان فروشی است، قد قوطی کبریت است، شتر با بارش گم می‌شود و از آدم قُل می‌زند برسم.

مهران، صاحب مغازه فُکُل موهایش از ریشهِ مو ۵ سانت بیرون‌تر، روی نصف پیشانی‌اش را گرفته است، فر ریز موهایش وقتی از خستگی یا کلافگی با حرص بالا می‌زند تازه معلوم می‌شود که خیلی هم پر پشت نیست و اصلاً جلوی سرش موی چندانی هم ندارد. تردیدش برای حرف زدن را پشت بی‌خیالی عمدی‌اش هل می‌دهد و می‌گوید: «چرا شلوغه؟ چون همون مانتویی که جردن و نیروانا و زیگزاگ تو مرداویج میدن یک میلیون و نیم من دارم میدم ۴۰۰، خب مردم چشم دارن میرن میبینن بعد میان از من می‌خرن». 

خب چرا اونجا این قدر می‌دهند بعد شما این قدر می‌فروشی؟

«چون نظارت نیس، و هر کی هر کاری دلش می‌خواد انجام میده، وقتی اتحادیه خودش لباس فروشه، چرا فروش خودشو محدود کنه، هر کی‌ام بهتون گفته ایراد از اصفهانه و تهران گرون می‌فروشه چرت گفته، تهران کار بلده، نونشم میخوره، نوش جونش». 

 آویزانم، از یک میخ، اینجا در «افتخار»، سه ماه است که نیرویِ وسط کنش و واکنشم صفر مانده و من وسط زمین و هوا معلقم، مدام چشم است که از جلویم رژه می‌رود، من قدم بلند است، میخ، سرم را عقب کشیده و از سینه به پایینِ کسی را نمی‌بینم، یک مربعِ حاشیه آبی را زده‌اند روی گونه‌ام، باید چیز مهمی رویش نوشته باشد، چون آدم‌ها اول از دور انگار چیز مهمی نظرشان را جلب کرده باشد، چند قدم با دو می‌آیند جلو و بعد یک دفعه فرار می‌کنند، آقایی که ما را از تولیدی آورده تیلهِ درشتِ آبی رنگِ چشم‌هایش، وسط یک خاکستری پر رنگی گیر افتاده و صدایش خیلی به آن آقایی که صبح‌ها توی رادیو حرف می‌زند شبیه است. دمِ در، صدایش را می‌شنوم که به یک خانمی می‌گوید: «من کار دیگه‌ای بلد نیستم، اما این اینستاگرام نابود کرد همه چیزو، من خودم هم خواستم تبلیغ کنم نشد، چون هم قیمت‌ها بالاس و هم دست خیلی زیاد شده، به خدا کفش به نسبت بقیه چیزها آن قدرها هم زیاد بالا نرفته؛ الان ماست، شیر، نون، کشک، همه چیز دو یا سه برابر شده، کفش فوق فوقش ۳۰۰ تومان بالا رفته باشه، من الان یک نفر بگه می‌خوام وارد صنف کفش فروشا بشم میگم نیا، چون هم دیگه کسی قسطی جنس نمی‌ده، هم فروش آن قد خوب نیست».

روی سیب حنجره سپه، روبه روی ساختمان عتیقه شهرداری که معلوم نیست عاقبت کِی موزه می‌شود، بنفشه‌ها از جایگاه ویژه، برای رژه ناموزون پاهایی که از مقابلشان می‌گذرد حسابی متاسفند، این از سرهایشان که مرتب چپ و راست می کنند و دست هایشان که مدام به پهلوی کنار دستی سُقُلمه می‌زند معلوم است، صد متر پایین‌تر، خانم خریداری از یک فروشنده می‌پرسد: آقا من عضو باشگاه مشتری‌هاتون هستم، اما تخفیفش هیچ وقت شامل حالم نمیشه چرا؟!

 فروشنده پیامک صاحب کارخانه را نشان می‌دهد، چی نوشته خانم؟ تخفیف عضویت شامل بعضی جنس‌هامون نمیشه، بالای پیامک اسم کی رو نوشته؟ خانم بهشتیان.

میلاد ابراهیمیان، مدیر فروش بخش فروشگاهی بهشتیان سپه، البته دست آخر تخفیف خیلی خوبی به مشتری اش می‌دهد و درباره اینکه چرا به نظرش وضع بازار خوب نیست، می‌گوید: «قدرت خرید مردم خیلی ضعیف شده، ما هم شرکتی و تولیدکننده هستیم و همه مواد اولیه تولیدی ما هم گران شده، خب این مسئله روی قیمت تمام شده محصول هم تأثیر می‌گذاره و همین مسئله بر افت فروش نسبت به سال‌های گذشته هم اثر می‌گذاره و مشتری‌هامون هم تا حدی کاهش داشته، حتی افراد تا قیمت را می‌بینن خرید نمی‌کنن که خب این مسئله به مشکلات اقتصادی مردم بر می‌گرده، اولویت خرید مردم عوض شده، فرد ترجیح میده پولش را خرج مایحتاج ضروری خودش بکنه، امروز تقاضا و خرید با هم تراز نیست و همین مسئله رو کمی مشکل‌تر می‌کنه».

شرکت بهشتیان از این تغییرات متضرر هم شده؟

«خب ما تعدیل و ریزش نیرو داشتیم، مقصر تولیدکننده نیست، ما قبلا یک طاق چرم را ۵۰۰ میلیون می‌خریدیم، اما الان باید یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومن بخریم، قبلاً ۱۰ مدل کفش می‌زدیم با نیروی بیشتر، الان باید ۵ مدل کفش با نیروی کمتر بزنیم». 

اما قیمت کفش‌های شما یک مقداری زیاد بالا نیست؟ به نسبت بوفالو یا تبریز یا بقیه برندها؟

«خب مثلا این برندها تهران می‌رن و نمایندگی فروش به صورت تضمینی می‌گیرن که اگر فروش نکردن آنها را برگردانن، ما تولیدکننده هستیم یعنی صفر تا صد مسئله با خود ما است». 

نمایندگی چرم بوفالو پر از کیف و کفش و چمدان و کوله است، بوی چرم روی صدای چکش قِل می‌خورد و زیر دماغ آدم را پر می‌کند، عود هم روشن کرده‌اند، فضا گرم و خواستنی و خواب‌آلود و گول زننده است، تا می آیی به این نتیجه برسی که ته دیگ به کف خورده و فروشی در بساط نیست زیر ۳۰ ثانیه مغازه پر می‌شود از آدم و یک دقیقه بعد انگار نه انگار که کسی آمده یا رفته است، مهدی ولی‌خوانی یک سمبه را توی دل چرمیِ یک کیفِ پولی فرو می‌کند، حواسش، به حرف‌هایش با من، همزمان به موازی درآمدن سوراخ‌های گوشهِ کیف توی دستش و شاگردش که آن طرف با یک مشتری که هوای خریدن ندارد، اما قیمت تمام ردیف کیف‌های توی قفسه را می‌خواهد، است و می‌گوید: «مشکل نه مال سال پیشه نه امسال، مشکل از قدرت خرید مردمه، قدرت خرید مردم هم نسبت به درآمدشونه، چون نزدیک به ۷۰ تا ۷۵ درصد مردم ما هم زیر ۶ تومن حقوق می‌گیرن، خب شما حساب دو دو تا چهار تا بکنی متوجه میشی که چیزی تهش نمی‌مانه که بخواهد کیف و کفش بخره پس می‌مونه بی مایه فتیر! اصلا وضع ما ربطی به تحریم هم نداره، تو مملکت ما خودتحریمی به وجود اومده، یعنی چی؟ یعنی اینکه دلالی بازی به وجود آمده، مثلاً سه ساله من اینجام یه بار تعزیرات اینجا پاش رو هم نگذاشته، پس یعنی دروغ، که بگوید آقا شما این قیمت را بر چه حسبی زدی؟»

خب شما این قیمت را بر چه حسبی زدید؟

«ما بر حسب سودش زدیم، جنس را قیمت می‌زنیم بعد هزینه برق و شاگرد و اجاره و مالیات رو کم می‌کنیم و بعد قیمت می‌زنیم، جنس را هم نمیشه گفت ۲۵ تا ۳۰ درصد روش می‌کشیم، خب فرق می‌کند، مثلا برای یک برند معروف تولیدی در اصفهان قیمتی که روی کفش زده برای خودش نصف درآمده، بعد آف می‌زنه و قیمت را به عرف برمی‌گردونه و می‌فروشه، چه کسی نظارت می‌کنه؟ هیچ کس؛ این‌طوری هر کس هر مقدار که می‌خواهد قیمت روی محصول خودش می‌کشه».

مردم دوباره جمع شده‌اند؛ تک نواز ارکستر حاجی فیروز که یک ویلچری اهل دل بود، حالا که رفیقش نیست، بلندگویش را گذاشته روی پایی ویلچرش، خودش را تا کنار سکوهای چوبی، عقب کشیده و می‌گوید: دوست بچگی‌هایش تازگی‌ها رئیس پروژه چهارباغ شده و به او گفته، «تو را کجای دلم بگذارم» مردم می‌گویند یه دهن شادش کن «میگه امروز که بارونیه لابد کاری به کارم ندارن» می‌خونم و بعد جیم فنگ میشم جیگرکی؛ بعد تبلتش را باز می‌کند و روی صدای دست مردم ادای زیر صدای «ارنجمنت بای فلانی» را در می‌آورد و بعد که قهقهه همه بالا می‌رود، بالاخره شروع می‌کند که «عاشق زارت منم مجنون دیدارت منم بیمار بیمارت منم من»...

قبول کن! اسفند، ماه کلافه‌ای است، عین آدم‌های وسواسی که تلفن را اشتباهی جواب داده‌اند و حالا و یک دقیقه است که مهمان مهم سرزده‌ای زنگشان را بزند، آدمِ عصبانی چه می کند؟! باد می‌اندازد و همه چیز را چپه می‌کند، طوفان می‌شود، باد و درخت و بوته  را از جا می‌کند، یک فصل دور سر می‌چرخاند و دوباره زمین می‌گذارد؛ اسفندِ دستپاچه همه را کلافه می‌کند؛ آسمان، دم غروب، دستِ ابرهایش را می‌گیرد و دو سه پله قد پیشانی‌اش را بالا می‌کشد، هنوز نصف خانه‌تکانی اسفند مانده، پنجره‌ها نشُسته، گردگیری رف‌ها مانده، اسفند دم است که ببارد، اما بی ابر که باریدن نمی‌شود، پس دست می‌اندازد و یک جا تمام غنچه سردرختی‌ها را روی سر آسفالت‌های شهر تلف می‌کند.

کسی البته عین خیالش نیست، آب وسطِ گذرِ چهار باغ چند گل شب بو را گیر انداخته و قلقلک‌شان می‌دهد، آن قدر که عرق تنشان در می‌آید، باد عطر تن شب بو را دست می‌گیرد و لایِ ضربِ ریتمِ رقص‌دار آقای خواننده همه جا پخش می‌کند، چند روز دیگر اینجا عید است، اینجا چند روز دیگر یک قرن، نو می‌شود.

گزارش از ندا دستان

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی اقتصادی بازار كفش لباس شب عید چند روز دیگر حاجی فیروز خرید مردم پیاده رو همه چیز آدم ها آن طرف

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۶۰۴۳۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کاهشی شدن قیمت سکه و طلا

به گزارش حوزه جامعه خبرگزاری تقریب،قیمت هر قطعه سکه طرح جدید تا لحظه درج این خبر در معاملات امروز دوشنبه (۱۰ اردیبهشت) در بازار طلای تهران نسبت به قیمت پایانی روز کاری گذشته یک‌شنبه (۹ اردیبهشت)، افت ۳۸۶ هزار تومانی داشت و به ۴۰ میلیون و ۲۰۴ هزار تومان رسید.

سکه بهار آزادی طرح قدیم نیز با کاهش ۴۱۰ هزار تومانی نسبت به قیمت پایانی روز کاری گذشته، ۳۶ میلیون و ۸۰۵ هزار تومان معامله شد.

امروز نیم سکه با کاهش ۶۰. هزار تومانی نسبت به روز کاری گذشته یک‌شنبه (۹ اردیبهشت)، ۲۳ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان و ربع سکه بدون تغییر، ۱۴ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان به فروش رسید.

قیمت سکه گرمی با کاهش ۲۰۰ هزار تومانی به نرخ ۶ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان دادوستد شد.

هر گرم طلای ۱۸ عیار امروز در بازار طلای تهران سه میلیون و ۳۸۱ هزار تومان بدون تغییر در بازار فروخته شد.

بهای هر اونس طلا در بازارهای جهانی به ۲ هزار و ۳۳۶ دلار رسیده است. 

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • اتفاق عجیب در بازار اجاره؛ اجاره راه پله به جای مغازه
  • کاهشی شدن قیمت سکه و طلا
  • اتفاق عجیب در بازار اجاره مغازه / ۵ متر راه پله ماهی ۵ میلیون!
  • قیمت هر شاخه تیرآهن در سال جدید چقدر است؟
  • زیر پوست بازار «رحم اجاره‌ای» در ایران
  • رصد بازار حبوبات در استان یزد
  • ریال عربستان در بازار آزاد ۱۶۵۶۰ تومان
  • در جست‌وجوی مزاج معتدل
  • نوسان قیمت طلا و سکه در بازار رشت تا ساعت ۱۱:۰۰
  • نفت در مدار رشد؟